بابانگار

قصه

همیشه شبها برای نگار قصه میگم نگار هم عادت داره که دستشو میذاره تو دستم و من هم کیف میکنم و هم میفهمم که کی نگار می خوابه. این مطلب رو برای این نوشتم که من حسابی قصه کم آوردم: شنگول منگول، چوپان دروغگو، کدو قل قله زن، خاله سوسکه، لوبیای سحر آمیز، حسن کچل،جوجه اردک زشت، قصه اتفاقات مهم همون روز... خلاصه بعضی شبا هر چی بلدم میگم، دهنم کف میکنه آخرش نگار میکه: بازم بگو. کسی قصه بلده؟ قصه خوب؟ اصلا قصه گفتن برای بچه ها خوبه؟