بابانگار

زندگی


بابای نگار داشت خمیر پیتزا درست می‌کرد. از اونجایی که نگار خیلی بازی با خمیر رو دوست داره باباشم نمی‌ده. نگارم یک دفعه با ناراحتی گفت اصلا از این زندگی خسته شدم.