اسب سواری
نگارین دیشب خیلی با هم اسب سواری می کردند و لذت می بردند.از روبالشی هم به عنوان زین اسب استفاده می کردند. خلاصه کلی کیف کردند و خوابشون برد. صبح که علی برای نماز بیدار شده بود دیده بود نگار اسب نگین شده و زین هم داره و نگین هم روش سواره و جالبتر اینکه به خاطر تاریکی هوا نگین چراغ قوه به دسته. و این در حالی بوده که دوتائی هنوز چشماشون را خوب باز نکرده بودند و خواب آلود بودند. منتهای کلام خاطره شب قبلی اش بد جوری روشون تاثیر گذاشته بود. ناگفته نماند پیشنهاد دهنده نگین بوده. علی که از خنده روده بر شده بود. معمولا صبحها بچه ها از ما زودتر بیدار می شوند و کاری به کارما ندارند و با هم بازی می کنند تا ما بیدار شویم.علی از من زورتر پامی شه و می ره دانشگاه. من بعد از او بیدار میشم.
Zahra || Monday, February 26, 2007
5:40 PM