اسب
امشب دوباره باز من و علی اسب بچه هایمان شده بودیم.کلی حال می کنند.مخصوصا نگین خیلی نقشش را خوب ایفا می کند. علف برامون میاره ،بارمون می زنه ووو.تمام مدت هم باهامون آلمانی حرف می زنند. جالب بود نگار می گفت می خواهید با همدیگر ازدواج کنید؟
منم گفتم مگه اسبها هم با یکدیگر ازدواج می کنند؟نگار هم گفت دیدم پهلوی همدیگز خوابیدید گفتم شاید بخواهید با هم ازدواج کنید.
منم گفتم مگه اسبها هم با یکدیگر ازدواج می کنند؟نگار هم گفت دیدم پهلوی همدیگز خوابیدید گفتم شاید بخواهید با هم ازدواج کنید.
Zahra || Thursday, May 10, 2007
5:52 PM