بابانگار

نووا

امروزکه رفتم دنبال بچه ها دیدم نگار روی پاهای هم مهد کودکی اش به نام نووا لم داده. اول متوجه چیزی نشدم ولی کم کم خودش با حرارت خاصی شروع کرد به تعریف کردن که آره امروز من با نووا ازدواج کردیم. البته من عاشقش نشده بودم ولی با اولین بوسی که از لبهایم کرد فوری عاشقش شدم. و باهم ازدواج کردیم. در این میان نگین هم بیکار نمونده و با کریستین ازدواج کرده. ولی گویا این یکی هنوز خیلی جدی نشده و چون از لب همدیگر و نبوسیدند. قضیه برام اول خیلی خنده دار اومد اونهم وقتی به زبان آلمانی برام تعریف می کردند. ولی امشب یک خورده دلواپس شدم .چون نگار از باباش می خواست بوس آخر شبش رو از لب بکنه.
نمی دونم ولی لابد این بچه ها هم دل دارند.