بابانگار

انباری

برنامه هر روز من این است که وقتی نگارین رو از مهدکودک می آورم . اول باید غذایشان رو بخورند . و چون مثل همه بچه ها در خوردن غذا اذیت می کنند ، همه چیزها را در خانه ممنوع می کنم تا غذایشان را تمام کنند . از جمله تلوزیون که بعد از غذا خوردنشان مجاز به نگاه کردن هستند. ولی امروز من خوابم برده بود و نگین هم که معمولا راحتتر از نگار قوانین رو زیر پا می گذارد ، غذایش را تمام نکرده ،تلوزیون را روشن کرده بود . از خواب که بیدار شدم خیلی عصبانی شدم ، تقریبا نصف غذایش مانده بود. منم تهدید کردم که اگر غذایش را تمام نکند می برمش انباری. قابل ذکر است انباری در زیرزمین آپارتمانمان واقع است. بعد از مدت زیادی با غذایش ور رفت و نتوانست تمامش کند. با بشقابش اومد پهلوی من و قبل از اینکه من تهدیدم را عملی کنم گفت مامان منو می خواهی ببری انباری ببر ولی شب بیارم بیرون. و من وقتی دیدم حاضر به انباری رفتن است فهمیدم که واقعا غذایش را دیگر نمی خواهد و سیر شده است . منم با شرط وشرایط قضیه را ماست مالی کردم و باید من بعد به فکر تهدید جدیدی باشم.